هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از عشق به معشوق و سفر روحانی سخن می‌گوید. شاعر از رسیدن پیام‌های عاشقانه، جدایی از خود برای یافتن راه حقیقی، و تجربه‌های عرفانی مانند حلاج سخن می‌گوید. او عشق را بازی نمی‌داند و خواهان یاری چابک و هوشیار است. همچنین، از درد عشق و اشتیاق به معشوق می‌نالد و خود را همچون بلبلی می‌داند که برای گل بازگشته است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات عرفانی مانند اشاره به حلاج ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

شمارهٔ ۱۰۸۱

دوش بازم قاصدی از حضرت یار آمده
نی غلط کردم کدامین دوش هم‌وار آمده

مملکت بخشیم و مملوکیم و در رتبت به ما
از ملایک دم به دم الهامِ بسیار آمده

تا ز خود بیرون نیایی ره نیابی در جرم
کی خرد در منزلِ عشّاق هشیار آمده

عشق ما بازی نباشد عزم سربازی مکن
یار می باید که باشد چست و عیار آمده

قطعِ جان خوش کرده‌ام زآن شب که دیدم روی دوست
سر برای این چنین روزی مرا کار آمده

از خیال نرگس چشمان مستش تا به روز
نوک مژگان هر شبم در دیده مسمار آمده

نیست در مصر قبولی دل عزیزی هم چو او
هر چه یوسف نیست زان در چشمِ من خوار آمده

کاشکی تانستمی گفتن که این درد از کجاست
وز که و کی باز در جانم پدیدار آمده

برگ‌ها در باغ وحدت بر درختِ امتحان
هر یکی در عشق حلّاجی‌ست بر دار آمده

عاشقم عاشق به آواز بلند ای دوستان
باش گو کوته نظر بر من به انکار آمده

من ز خود اقرار دارم حاجتِ انکار نیست
جملهٔ اعضای من بر من به اقرار آمده

رفته بودم زین جهان بر بوی او باز آمدم
هم چو بلبل کز برای گل به گل زار آمده

پای بندم گر نزاری بود در بازار عشق
این زمان هستم ازو یک‌باره بیزار آمده
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.