هوش مصنوعی:
شاعر در این متن به یاد لحظاتی میافتد که معشوقش از ترس به آغوش او پناه آورده و تا صبح در کنارش مانده است. او از اضطراب ناشی از دوری معشوق و آرامش حضور او میگوید و تأکید میکند که محبتش با گذشت زمان تغییر نخواهد کرد. همچنین، از شبهای بیقراری یاد میکند که به یاد معشوق سپری شدهاند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانهای است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند اضطراب و بیقراری نیاز به درک عاطفی بالاتری دارند.
شمارهٔ ۱۰۸۷
یاد آن وفت که جانانة ما ترسیده
آمدی بر سر من از همه کس دزدیده
در برم بودی تا وقتِ سحر همخوابه
وز رقیبان همه شب بر تنِ من لرزیده
گر بگویم که کدام است چنان دان که دگر
همچو او دیده ی کس دیده نباشد دیده
مردم دیده ی من پیش ندیدهست چو او
باور از دیده گرت نیست بپرس از دیده
اضطرابی که در اعضای من از غیبت اوست
باز اگر در برم آید شود آرامیده
آن محبّت که مرا هست مبدّل نشود
گرچه بسیار بود دورِ زمان گردیده
ای بسا شب که نزاری ز شبِستانِ وصال
یادها کرده و تا روز به خون غلتیده
آمدی بر سر من از همه کس دزدیده
در برم بودی تا وقتِ سحر همخوابه
وز رقیبان همه شب بر تنِ من لرزیده
گر بگویم که کدام است چنان دان که دگر
همچو او دیده ی کس دیده نباشد دیده
مردم دیده ی من پیش ندیدهست چو او
باور از دیده گرت نیست بپرس از دیده
اضطرابی که در اعضای من از غیبت اوست
باز اگر در برم آید شود آرامیده
آن محبّت که مرا هست مبدّل نشود
گرچه بسیار بود دورِ زمان گردیده
ای بسا شب که نزاری ز شبِستانِ وصال
یادها کرده و تا روز به خون غلتیده
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.