هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عارفانه، بیانگر درد و رنج عاشقی است که جز غم معشوق، غمی دیگر ندارد. شاعر از فراق و هجران می‌نالد و از معشوق می‌خواهد که او را دریابد، چرا که طاقت هجران ندارد. شعر پر از استعاره‌ها و تشبیه‌های زیباست، مانند مقایسه گل و بلبل، یا اشاره به داستان یوسف و زندان.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و عارفانه، استفاده از استعاره‌های پیچیده و نیاز به درک ادبی برای درک کامل معانی شعر، آن را برای مخاطبان جوان‌تر دشوار می‌کند.

شمارهٔ ۲۰۹

دلم پروای این و آن ندارد
غمی غیر از غم جانان ندارد

ز جان بگسل ولی مگسل ز جانان
که جان دارد عوض، جانان ندارد

مرا سخت است دل برکندن از تو
غمت دست از دلم آسان ندارد

نباشد گر غمت از دل که گوید؟
مباد آن خانه کو مهمان ندارد

به روز وصل، خنجر بر دلم کش
که عید ما جز این قربان ندارد

گریبان باز کن چون غنچه در باغ
ز بلبل، گل کسی پنهان ندارد

مترس از کشتن ما بیگناهان
که خون عاشقان تاوان ندارد

چنان انکار تیر انداختن کرد
که گویی در دلم پیکان ندارد

چرا بر حال خود مستان نگریند؟
که ساقی شیشه را خندان ندارد

مرا ای خضر راه وصل دریاب
که عاشق طاقت هجران ندارد

کی از سوز دلم باشد خبردار
کسی کاو آتشی در جان ندارد

ندارد هیچ‌کس فکر علاجم
مگر درد دلم درمان ندارد؟

چه داند لذت گل‌چیدن آن کس
که خون دیده در دامان ندارد

دلم را آنچنان وصلت خوش افتاد
که پنداری ز پی هجران ندارد

به قید شیشه مگذارید می را
که یوسف طاقت زندان ندارد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.