۳۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶

سیری نبود از لب شیرین تو کس را
کس سیر ندید از شکر ناب مگس را

نالان بر سر کوی تو آییم که ذوقی است
در قافله کعبه روان بانگ جرس را

با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
امشب شب وصل است نگه دار نفس را

زلف تو که شبرو شده زو زاهد و عابد
از خرقه پشمینه غنی ساخت عسس را

خواهم که نهم آینه ای پیش رقیبان
در چشم خسان تا فکنم این همه خس را

نگذاشت که خال رخ او بنگرد این چشم
این خوان خلیل است چه تنگیست عدس را

چون دید کمال آن سر کو ترک وطن کرد
بلبل چو چمن دید رها کرد قفس را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.