۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸

دوش رسیدم به گوش از لب جانان خطاب
ای دل اگر عاشقی دیده بپوشان ز خواب

پیش خیالت که هیچ دور مباد از نظر
خواب چه باشد که نیست چشم جهان بین به خواب

بس که لطیف است آن عارض نازک به رو
چون که نظر می کنی می چکد از دیده آب

تا به صدارت نشست عشق تو در سینه ام
شد هوس آباد دل از ستم او خراب

را در حق ما ای رقیب هرچه تو خواهی بگوی
نیست به همچون نونی به ز خموشی جواب

بی تو نباشد ثبات هستی ما را بلى
ره نگردد بدید تا نبود آفتاب

حاصل تقوی و زهد در سر رندی کمال
کردی و سر بر نکرد همچو حباب از سراب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.