۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۷

بر افشان زلف تا دل را شب محنت به روز آید
برافکن پرده تا جان را سعادت روی بنماید

به رویت نسبتی کردیم روی ماه تابان را
کلاه حسن، أو زآن روز برخورشید می ساید

کسی کز پرتو مهر تو دارد گرمینی برسر
کارگر از آتش بپرهیزد چو شمعی سوختن باید

پیاد صبح در کویت طوافی کردی لیکن
نمی ترسم که چون گردم زخاک بات برباید

در آن حضرت کجا باشد مرا امکان گردیدن
که مقبل بنده ای باید که آن درگاه را شاید

بسی دلبستگی دارد به زلفت عقل سودائی
مرا زین عقدۂ مشکل ندانم تا چه بگشاید

چو ماه عبد اگر شامی به سر وقت کمال آئی
ترا حسن رخ و او را سعادتها بیفزاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.