۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۲

بی لبت در جگر تشنه لبان آب نماند
بی سر زلف تو در رشنه جانه ناب نماند

تا شمال رخت افتاد بخاطر ما را
به دو چشم نو که در دید: ما خواب نماند

بر سر زلف تو بگذشت شبی باد وزان
گرهی باز شد و رونق مهتاب نماند

در چمن باد صبا بوی تو آورد ز شرم
رنگ در روی گل و لاله سیراب نماند

دولت وصل تو رفت از سر و شة عیش حرام
کامرانی نتوان کرد چو اسباب نماند

محتسب گو در مسجد بگل امروز برار
که ز ابروی تو ما را سر محراب نماند

گو ببندید در میکده بر روی کمال
کش ز سودای لبته ذوق می ناب نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.