۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۵

شبی کز آتش عشق تو جانم سوختن گیرد
چراغ دولتم آنشب ز سر افروختن گیرد

چو زلفت بایدش عمر دراز و رشته زآن افزون
گر این چاک گریبانها رفیقی دوختن گیرد

از شادی بر جهم هر دم چو گندم بر سر تا به
گر آن خط دانة دلها چو مور اندوختن گیرد

بلب بابد مگس بگرفت شیرینی فروشانرا
و لبهای تو در عشوه شکر بفروختن گیرد

زیادت میکنی سوز دل ما از شکر خنده
نمک بر ریش اگر پاشی جراحت سوختن گیرد

براه روم گفت آورد زلفم از حیش لشکر
بچین ارزان شود نافه گر آن هندو ختن گیرد

کمال این گفته گر مرغی برد بر پر بهندستان
بیاید طوطی و از نو سخن آموختن گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.