۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۰

خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان
بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان

نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین
کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان

ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر
بر سر گل چو نرگسی مست شراب ارغوان

نفسی که کوه برکند مرد خدا بیفکند
پنجه شیر بشکند زور هزار پهلوان

روزه گرفته پارسا ورد چه خواند و دعا
گرسنه سه روزه را بر سر خوان بگره بخوان

پیر حریص باشد و هست ز حرص پیریست
اینکه به جنت آئی و باز شوی ز سر جوان

چیست کمال جنت عدن که نگذره از آن
از همه میتوان گذشت از در او نمیتوان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.