۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۸

زیر پا دامن کشان زلف دوتای او ببین
بر زمین افتاده چندین سر برای او بین

جنت اعلى و طوبی فکر دور است و دراز
برگذر زان کوی و قند دلربای او ببین

تونیا را گر خیال چشم روشن کردنست
گو به چشم ما بیا و خاک پای او ببین

گه به غمزه جنگ جوید گه بعارض آشتی
هر زمان با این و آن جنگ و صفای او ببین

دیده رای پایوس سرو تو دارد چو آب
تا چه غایت روشن و عالیست رای او ببین

دل هلاک جان خود می خواست بیتو در دعا
عاقبت چون مستجاب آمد دعای او بین

با سگ کویش سرهم صحبتی دارد کمال
از محبان همت کمتر گدای او ببین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.