۳۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

با آن که بر شکستی چون زلف خویش مارا
گفتن ادب نباشد پیمان شکن نگارا

هستند پادشاهان پیش درت گدایان
بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را

از چشم من نهانی ای آب زندگانی
وصلت مناسب آمد سیمرغ و کیمیا را

در چشم من فراقت نگذاشت روشنایی
ای آفتاب تابان دریاب دیده ها را

زان لب سلام ما را نشنیدهام جوابی
بیگانه می شماری باران آشنا را

پیش رخ تو باید بر خاک سر نهادن
شرط است سجاده بردن آیینه خدا را

چشم تو ریخت خونم شرم آمدم که گویم
از بهر نیم جانی با دوست ماجرا را

در زهد و پارسایی چندان عجب نباشد
سر مست چشم خود بین رندان پارسا را

سوی همام بنگر باری به چشم احسان
با بنده التفاتی رسم است پادشا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.