۳۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲

هر گاو سر تو دارد پروای سر ندارد
مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد

هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد
سر بی نسیم زلفت از خاک بر ندارد

تر دامن است هر کاو لافی زند ز عشقت
وان گه دو چشم خود را پیوسته تر ندارد

آنجا که حاضر آید آن شکل و آن شمایل
گر بنگرد به غیری چشمم نظر ندارد

سر تا قدم چو جانی ای آب زندگانی
کاین حسن و این لطافت هرگز بشر ندارد

سرهای عاشقانت بر خاک آستانت
چندان بود که آنجا کس رهگذر ندارد

هر یک به جست وجویی میلی کند
جانم ز منزل تو عزم سفر ندارد

به سویی وصفت چنان که باید دایم همام گوید
هر کان گهر نبخشد هر نی شکر ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.