۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷

برو با ماصلاح و زهد مفروش
که من پندت نخواهم کرد در گوش

ملامت آتش دل می کند تیز
به آتش کی نشیند دیگ را جوش

شما را سلسبیل و حوض کوثر
مرا آب حیات از چشمه نوش

مرا امروز با سر عشق بازی ست
که در پای خیالت داشتم دوش

من خاکی که باشم کاسمان را
همی زیبد مه تابان در آغوش

اگر سر خاک پایت را بشاید
کشیدن بار باشد بر سر دوش

شکایت داشتم از دوست بسیار
چو آمد شد حکایت ها فراموش

نظر کردن به رویت چون توانم
که چون بویی شنیدم رفتم از هوش

بدگویایی نشد کس محرم دوست
قناعت کن به بینایی و مخروش

همام افسانه عشقش مکن فاش
زفان حال خود گوید که خاموش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.