۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹

ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری

پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری

اور مجالی بودن گو که فلان می گوید
به خدا میدهمت عهد نگه میداری

گر چه دورم مکن ای دوست فراموش مرا
دوست آن است که در هجر نماید یاری

گیرد آن گل که گلابش چکد از غایت شرم
حیف باشد که تو هر خار و خسی بگذاری

خاک پای تو شوم گر گل رخسار خویش
به همان آب و طراوت به رهی بسپاری

چشم بددور از ان برگ گل و نرگس مست
که بود با خردش فعله می گلناری

با خیال تو به سر می برم ایام فراق
نیستم بی تو نه در خواب و نه در بیداری

هست امیدم که دهد عمر امان تا با بم
از وصال تو به اقبال تو برخورداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.