۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۶

ای گل از غنچه کی برون آیی
که شدم ز انتظار سودایی

بلبلان را نمی برد شب خواب
تا سحرگه نقاب بگشایی

با صبا گفته ای که می آیم
من و این مژده و شکیبایی

گرچه پیشم هزار تن بیشند
بی تو جان میدهم ز تنهایی

دیده در آرزوی دیدارت
وعده یی میدهد به بینایی

بر سر چشم من قدم نه تا
جویباری به گل بیارایی

تشنه در اشتیاق آب حیات
سوخت خود رحمتى نفرمایی

هر نظر محرم جمال تو نیست
دیده ها زان شدند هرجایی

از حدیثت همام را ذوقی
به زبان می رسد ز گویایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.