هوش مصنوعی:
این متن به موضوعات مختلفی از جمله انتقاد از تهمت زدن به بزرگان، اهمیت ادب و خرد، تفاوت بین کفر و ایمان، و برتری جان انسان بر حیوانات پرداخته است. همچنین، به نقش استاد و مرید در تعلیم و تربیت اشاره شده و تأکید شده که جان انسان به دلیل داشتن دانش بیشتر، برتر از جان حیوانات است. در نهایت، متن به این نکته اشاره میکند که همه چیز جز ذات الهی فانی است و کفر و ایمان در برابر ذات الهی بیمعنا هستند.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند کفر و ایمان و تفاوت بین جان انسان و حیوان ممکن است برای مخاطبان جوان تر پیچیده و نامفهوم باشد.
بخش ۹۵ - طعن زدن بیگانه در شیخ و جواب گفتن مرید شیخ او را
آن یکی یک شیخ را تُهْمَت نَهاد
کو بَد است و نیست بر راهِ رَشاد
شارِبِ خَمْر است و سالوس و خَبیث
مَر مُریدان را کجا باشد مُغیث؟
آن یکی گُفتَش اَدَب را هوش دار
خُرد نَبْوَد این چُنین ظَنّ بر کِبار
دور ازو و دور ازان اوصافِ او
که زِ سَیْلی تیره گردد صافِ او
این چُنین بُهْتان مَنِه بر اَهْلِ حَق
کین خیالِ توست، بَرگَردان وَرَق
این نباشد، وَرْ بُوَد ای مُرغِ خاک
بَحْرِ قُلْزُم را زِ مُرداری چه باک؟
نیست دونَ الْقُلَّتَیْن و حوضِ خُرد
کِی توانَد قَطرهایش از کار بُرد؟
آتشْ ابراهیم را نَبْوَد زیان
هر کِه نِمْرودیست گو میتَرس ازان
نَفْسْ نِمْرود است و عقل و جانْ خَلیل
روحْ در عَین است و نَفْس اَنْدَر دَلیل
این دلیلِ راهْ رَهْرو را بُوَد
کو به هر دَم در بیابانْ گُم شود
واصِلان را نیست جُز چَشم و چراغ
از دلیل و راهَشان باشد فَراغ
گَر دلیلی گفت آن مَردِ وِصال
گفت بَهرِ فَهْمِ اَصْحابِ جِدال
بَهرِ طِفْلِ نو پدر تیتی کُند
گَرچه عَقلَش هندسهیْ گیتی کُند
کَم نگردد فَضْلِ استاد از عُلو
گَر اَلِف چیزی ندارد گوید او
از پِیِ تَعلیمِ آن بَستهدَهَن
از زبانِ خود بُرون باید شُدن
در زبانِ او بِبایَد آمدن
تا بیاموزَد زِ تو او عِلْم و فَن
پس همه خَلْقانْ چون طِفْلانِ وِیْاَند
لازم است این پیر را در وَقتْ پَند
آن مُریدِ شیخْ بَد گوینده را
آن به کِفر و گُمرَهی آکَنده را
گفت خود را تو مَزَن بر تیغِ تیز
هین مَکُن با شاه و با سُلطانْ سِتیز
حوض با دریا اگر پَهْلو زَنَد
خویش را از بیخِ هستی بَرکَنَد
نیست بَحْری کو کَران دارد که تا
تیره گردد او زِ مُردارِ شما
کُفر را حَدّ است و اندازه بِدان
شیخ و نورِ شیخ را نَبْوَد کَران
پیشِ بیحَدْ هرچه مَحْدود است لاست
کُلُّ شَیءٍ غَیْرَ وَجْهُ اللهْ فَناست
کُفر و ایمان نیست آنجایی که اوست
زان که او مَغز است، وین دو رنگ و پوست
این فَناها پَردهٔ آن وَجْه گشت
چون چراغِ خُفْیه اَنْدَر زیرِ طَشْت
پس سَرِ این تَنْ حِجابِ آن سَر است
پیشِ آن سَر این سَرِ تَن کافَر است
کیست کافِر؟ غافِل از ایمانِ شیخ
کیست مُرده؟ بیخَبَر از جانِ شیخ
جان نباشد جُز خَبَر در آزمون
هر کِه را اَفْزون خَبَر، جانَش فُزون
جانِ ما از جانِ حیوان بیشتَر
از چه؟ زان رو که فُزون دارد خَبَر
پس فُزون از جانِ ما جانِ مَلَک
کو مُنَزَّه شُد زِ حِسِّ مُشترک
وَزْ مَلَکْ جانِ خداوندانِ دل
باشد اَفْزون تَر، تَحَیُّر را بِهِل
زان سَبَب آدم بُوَد مَسْجودَشان
جانِ او اَفْزون تَر است از بودَشان
وَرْنه بهتر را سُجودِ دونتَری
اَمر کردن هیچ نَبْوَد در خَوری
کِی پَسَندد عدل و لُطْفِ کِردگار
که گُلی سَجْده کُند در پیشِ خار؟
جانْ چو اَفْزون شُد، گُذشت از اِنْتِها
شُد مُطیعَش جانِ جُمله چیزها
مُرغ و ماهیّ و پَریّ و آدمی
زان که او بیش است و ایشان در کَمی
ماهیانْ سوزَنْگَرِ دَلْقَش شوند
سوزَنان را رشتهها تابع بُوَند
کو بَد است و نیست بر راهِ رَشاد
شارِبِ خَمْر است و سالوس و خَبیث
مَر مُریدان را کجا باشد مُغیث؟
آن یکی گُفتَش اَدَب را هوش دار
خُرد نَبْوَد این چُنین ظَنّ بر کِبار
دور ازو و دور ازان اوصافِ او
که زِ سَیْلی تیره گردد صافِ او
این چُنین بُهْتان مَنِه بر اَهْلِ حَق
کین خیالِ توست، بَرگَردان وَرَق
این نباشد، وَرْ بُوَد ای مُرغِ خاک
بَحْرِ قُلْزُم را زِ مُرداری چه باک؟
نیست دونَ الْقُلَّتَیْن و حوضِ خُرد
کِی توانَد قَطرهایش از کار بُرد؟
آتشْ ابراهیم را نَبْوَد زیان
هر کِه نِمْرودیست گو میتَرس ازان
نَفْسْ نِمْرود است و عقل و جانْ خَلیل
روحْ در عَین است و نَفْس اَنْدَر دَلیل
این دلیلِ راهْ رَهْرو را بُوَد
کو به هر دَم در بیابانْ گُم شود
واصِلان را نیست جُز چَشم و چراغ
از دلیل و راهَشان باشد فَراغ
گَر دلیلی گفت آن مَردِ وِصال
گفت بَهرِ فَهْمِ اَصْحابِ جِدال
بَهرِ طِفْلِ نو پدر تیتی کُند
گَرچه عَقلَش هندسهیْ گیتی کُند
کَم نگردد فَضْلِ استاد از عُلو
گَر اَلِف چیزی ندارد گوید او
از پِیِ تَعلیمِ آن بَستهدَهَن
از زبانِ خود بُرون باید شُدن
در زبانِ او بِبایَد آمدن
تا بیاموزَد زِ تو او عِلْم و فَن
پس همه خَلْقانْ چون طِفْلانِ وِیْاَند
لازم است این پیر را در وَقتْ پَند
آن مُریدِ شیخْ بَد گوینده را
آن به کِفر و گُمرَهی آکَنده را
گفت خود را تو مَزَن بر تیغِ تیز
هین مَکُن با شاه و با سُلطانْ سِتیز
حوض با دریا اگر پَهْلو زَنَد
خویش را از بیخِ هستی بَرکَنَد
نیست بَحْری کو کَران دارد که تا
تیره گردد او زِ مُردارِ شما
کُفر را حَدّ است و اندازه بِدان
شیخ و نورِ شیخ را نَبْوَد کَران
پیشِ بیحَدْ هرچه مَحْدود است لاست
کُلُّ شَیءٍ غَیْرَ وَجْهُ اللهْ فَناست
کُفر و ایمان نیست آنجایی که اوست
زان که او مَغز است، وین دو رنگ و پوست
این فَناها پَردهٔ آن وَجْه گشت
چون چراغِ خُفْیه اَنْدَر زیرِ طَشْت
پس سَرِ این تَنْ حِجابِ آن سَر است
پیشِ آن سَر این سَرِ تَن کافَر است
کیست کافِر؟ غافِل از ایمانِ شیخ
کیست مُرده؟ بیخَبَر از جانِ شیخ
جان نباشد جُز خَبَر در آزمون
هر کِه را اَفْزون خَبَر، جانَش فُزون
جانِ ما از جانِ حیوان بیشتَر
از چه؟ زان رو که فُزون دارد خَبَر
پس فُزون از جانِ ما جانِ مَلَک
کو مُنَزَّه شُد زِ حِسِّ مُشترک
وَزْ مَلَکْ جانِ خداوندانِ دل
باشد اَفْزون تَر، تَحَیُّر را بِهِل
زان سَبَب آدم بُوَد مَسْجودَشان
جانِ او اَفْزون تَر است از بودَشان
وَرْنه بهتر را سُجودِ دونتَری
اَمر کردن هیچ نَبْوَد در خَوری
کِی پَسَندد عدل و لُطْفِ کِردگار
که گُلی سَجْده کُند در پیشِ خار؟
جانْ چو اَفْزون شُد، گُذشت از اِنْتِها
شُد مُطیعَش جانِ جُمله چیزها
مُرغ و ماهیّ و پَریّ و آدمی
زان که او بیش است و ایشان در کَمی
ماهیانْ سوزَنْگَرِ دَلْقَش شوند
سوزَنان را رشتهها تابع بُوَند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹۴ - آغاز منور شدن عارف بنور غیببین
گوهر بعدی:بخش ۹۶ - بقیهٔ قصهٔ ابراهیم ادهم بر لب آن دریا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.