هوش مصنوعی: داستان درویشی است که در کشتی‌ای ساخته از لباس مردی پشتی سفر می‌کند. همیان زر گم می‌شود و همه به دنبال آن می‌گردند. درویش متهم می‌شود، اما با کمک صاحب‌درم بیدار می‌شود و حقیقت آشکار می‌گردد. درویش از تهمت ناراحت است و به خداوند شکایت می‌کند. سپس صحنه‌ای عجیب از ماهی‌ها و دریاها توصیف می‌شود که نمادی از عظمت الهی است. درویش به اوج می‌رسد و از تهمت‌ها و حق‌آزاری‌ها دور می‌شود. در پایان، او به اهمیت حق و دوری از تهمت‌های ناروا تأکید می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

بخش ۱۰۱ - کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند

بود دَرویشی دَرونِ کَشتی‌یی
ساخته از رَخْتِ مَردی پُشتی‌یی

یاوه شُد هَمْیانِ زَر، او خُفته بود
جُمله را جُستَند و او را هم نِمود

کین فَقیرِ خُفته را جوییم هم
کرد بیدارَش زِ غَمْ صاحِبْ‌دِرَم

که دَرین کَشتی حُرُمدان گُم شُده‌ست
جُمله را جُستیم، نَتْوانی تو رَست

دَلْق بیرون کُن، بِرِهنه شو زِ دَلْق
تا زِ تو فارغ شود اوهامِ خَلْق

گفت یا رَب مَر غُلامَت را خَسان
مُتَّهَم کردند، فَرمان دَر رَسان

چون به دَرد آمد دِل درویش ازان
سَر بُرون کردند هر سو در زمان

صد هزاران ماهی از دریایِ ژَرْف
در دَهانِ هر یکی دُرّی شِگَرف

صد هزاران ماهی از دریایِ پُر
در دَهانِ هر یکی دُرّ و چه دُرّ

هر یکی دُرّی خَراجِ مُلْکَتی
کَزْ اِلٰه است این ندارد شِرکَتی

دُرِّ چند اَنْداخت در کَشتیّ و جَست
مَر هوا را ساخت کُرسیّ و نِشَست

خوش مُربَّع چون شَهان بر تَختِ خویش
او فَرازِ اوج و کَشتی‌اَش به پیش

گفت رو، کَشتی شما را، حَق مرا
تا نباشد با شما دُزدِ گدا

تا کِه را باشد خِسارَت زین فِراق
من خوشَمْ جُفتِ حَق و با خَلْقْ طاق

نه مرا او تُهْمَتِ دُزدی نَهَد
نه مَهارَم را به غَمّازی دَهَد

بانگ کردند اَهْلِ کَشتی کِی هُمام
از چه دادَندَت چُنین عالی مَقام؟

گفت از تُهْمَت نَهادن بر فقیر
وَزْ حَق‌آزاری پِیِ چیزی حَقیر

حاشَ لِلَّه، بَلْ زِ تَعْظیمِ شَهان
که نبودم در فَقیرانْ بَدگُمان

آن فقیرانِ لَطیفِ خوش‌نَفَس
کَزْ پِیِ تَعْظیمَشان آمد عَبَس

آن فقیریْ بَهرِ پیچاپیچ نیست
بَلْ پِیِ آن که به جُز حَق هیچ نیست

مُتَّهَم چون دارم آن‌ها را که حَق
کرد اَمینِ مَخْزنِ هفتم طَبَق؟

مُتَّهَم نَفْس است، نی عقلِ شَریف
مُتَّهَم حِسّ است، نه نورِ لَطیف

نَفْسْ سوفَسْطایی آمد، می‌زَنَش
کِشْ زدن سازد، نه حُجَّت گُفتَنَش

مُعجزه بیند، فُروزَد آن زمان
بَعد ازان گوید خیالی بود آن

وَرْ حقیقت بود آن دیدِ عَجَب
چون مُقیمِ چَشم نامَد روز و شب؟

آن مُقیمِ چَشمِ پاکان می‌بُوَد
نی قَرینِ چَشمِ حیوان می‌شود

کان عَجَب زین حِسّ دارد عار و نَنْگ
کِی بُوَد طاووس اَنْدَر چاهِ تَنگ؟

تا نگویی مَر مرا بسیارگو
من زِ صد یک گویم و آن هَمچو مو
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۰ - کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن موش در خود
گوهر بعدی:بخش ۱۰۲ - تشنیع صوفیان بر آن صوفی کی پیش شیخ بسیار می‌گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.