۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

سخن صریح سراییم، عشق پنهان را
به خون دیده طرازیم، لوح دیوان را

به دین و دل چه عجب شیخ شهر اگر نازد
ندیده یک نظر، آن چشم نامسلمان را

نمی شود لب شیرین خاطر آشوبان
که نشکنند به داغ دلم، نمکدان را

صباح وصل تو کو تا قیامت انگیزم؟
به سینه حشر کنم داغهای پنهان را

بود که، نخل خزان دیده ام بهار کند
ز فیض گریه کنم سبز، خار مژگان را

دمد ز هرکف خاکیش، سنبلستانی
خراب کردهٔ آن طرهٔ پریشان را

هزار سینه به تار نگه رفو سازد
چه غم ز دامن چاک است ماه کنعان را؟

شبی نمی شود از شور سیل مژگانم
که خون به تن نشود خشک، شاخ مرجان را

نشسته ای به گلستان چرا فسرده، حزین ؟
به ناله ای بفزا، شور عندلیبان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.