۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵

چشم تو برانگیخت ز دل ذوق کهن را
در کام ورع ریخت می توبه شکن را

تا نام شب وصل تو آمد به زبانم
چون شمع لبم می مکد از ذوق دهن را

در دل شکند یا به لب آید؟ چه صلاح است؟
پیچیده خروشی به گلو مرغ چمن را

از زندگی بیهده چندان شده ام سیر
کز رشتهٔ جان ساخته ام تار کفن را

از محرمی شانه به آن طره چه گل کرد؟
کاشفتگیی هست سر زلف سخن را

چون عاشق مشتاق، گشاید مژه آغوش
در غربت اگر یاد کنم خاک وطن را

مشکین سخنی خامه ام انگشت نماکرد
از نافه شناسند، غزالان ختن را

بر روی تو حیران پریشانی زلفم
سنبلکده کرده ست، گریبان سخن را

هرکس نفسش بوی دل خسته ندارد
از چاه برآورده تهی دلو و رسن را

شاید که کند راه غلط، پیک نسیمی
بگشای حزین ، روزنه بیت حزن را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.