۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

خواهم درین گلستان، دستوری صبا را
تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را

تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی
ای محتسب صلایی، پیران پارسا را

هر خشتی از خرابات، سرچشمه ى حیات است
در پای خم برافشان، این عمر بی بقا را

خواه از لب مسیحا، خواه از زبان ناقوس
صاحبدلان شناسند، آواز آشنا را

وقت است پاگذاری، بر دیده ى سفیدم
تاکی به حیله دارم، صبرگریزپا را؟

ساغر دگر نگردد، ساقی به سر درآید
درگردش ار ببیند، آن چشم سرمه سا را

از آتشین عذاران، گردیده دیده روشن
قد صاریاکراما لیلی بکم نها را

دارد حزین مسکین چشم عنایت ازتو
از خویش وارهانش یا مطلق الاسارا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.