۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰

از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را

اول غم عشق این همه دشوار نبودهست
دوران تو نو ساخته آیین جفا را

تا باد صبا بوی تورا درچمن آرد
بر داشته هر شاخ گلی دست دعا را

باشد همه شب نام خوشت ورد زبانم
اصبحتُ علی ٰ ذکرک سرّاً و جهارا

گیرم که شکیبد دل ما، رحم تو چون شد؟
بردار نقاب از رخ و بنمای لقا را

ساقی کف فیاض تو امساک نداند
مگذر ز من تشنه جگر، گرم خدا را

درکوی تو دیگر به سرافرازی ما کیست؟
گر عشق کند خاک به راهت سر ما را

از زهر عتاب تو دلم چشمهٔ نوش است
دادی به شکر غوطه، لب بوسه ربا را

غمّازی راز دل عشاق نکو نیست
زنهار، درین طرّه مده راه، صبا را

عمری ست حزین را کف امّید فراز است
امّید که محروم نسازند گدا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.