۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

بنگر به رشحهٔ قلمم سلسبیل را
مدّ کرم مگو رگ ابر بخیل را

در سینه ای که عشق تو آتش فروز اوست
دارم شکفته، باغ و بهار خلیل را

تیغت زبان نمی کشد ارسرخ رو نیم
با خون خویش چهره طرازد قتیل را

بی پرده کرد عشق نهان را جمال تو
دادم ز دست، دامن صبر جمیل را

مژگان ز شور گریهٔ طوفان نهیب من
بر جای خویش خشک کند رود نیل را

عبرت ز حال لشکر هندش کفایت است
هر کس ندیده نکبت اصحاب فیل را

جان نارواست ورنه اسیران نمی کنند
با تیغ او مضایقه خون سبیل را

گوشم سخن نیوش و لبش آشنا سروش
جای نفس زدن نبود جبرئیل را

خود بودم، آنچه می طلبیدم به جستجو
انداختم ز دست عصای دلیل را

پاس نفس بدار از آیینه خاطران
مهر سکوت زن به دهان قال و قیل را

افزود از نفیر نفس غفلتت حزین
افسانه کرد خواب تو، بانگ رحیل را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.