هوش مصنوعی:
این شعر از حافظ، بیانگر احساسات عمیق عرفانی و عاشقانه است. شاعر از بیسر و سامانی و حیرانی خود سخن میگوید، اما در عین حال به عشق و عرفان به عنوان راه نجات اشاره دارد. او از خطرات عقل فرومایه و نادانی میگوید و به جایگاه والای عشق و بندگی اشاره میکند. شعر پر از استعارههای زیبا مانند «ملک سلیمانی»، «خضر راه»، و «یوسف کنعانی» است که بر عمق معانی عرفانی و عاشقانه تأکید دارند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۲۸
افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما
گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما
بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف
استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما
خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری
خضر راه است درین بادیه، حیرانی ما
خطر عقل فرومایه، فزون از جهل است
وای بر دانش ما، آه ز نادانی ما
چه غم از سیل حوادث، دل دریا دارد؟
یاد ساحل نکند، کشتی طوفانی ما
خار این بادیه را برده ز کف گیرایی
تا گریبان هوس بر زده، دامانی ما
کرده از درد سرم، گوشه عزلت فارغ
خاک کاشانهٔ ما صندل پیشانی ما
شور سیلاب، به ما خانه به دوشان چه کند؟
سیل اشک است که دارد، سر ویرانی ما
صد هزاران بت اندیشه، به دل جلوه گر است
کو برهمن که بخندد به مسلمانی ما؟
می کند دیدهٔ ذرات جهان را روشن
نکهت پیرهن یوسف کنعانی ما
هست در گوش خیال همه شمشاد قدان
حلقهٔ بندگی سرو گلستانی ما
غم هجران تو مستغرق وصلم دارد
غنچهٔ بندگی سرو گلستانی ما
اشک دایم بودم بر سر مژگان یعنی
حسرت تیر تو دارد، دل پیکانی ما
به لب از غنچه حزین ، مهر خموشی زده اند
عندلیبان همه در فصل غزل خوانی ما
گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما
بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف
استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما
خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری
خضر راه است درین بادیه، حیرانی ما
خطر عقل فرومایه، فزون از جهل است
وای بر دانش ما، آه ز نادانی ما
چه غم از سیل حوادث، دل دریا دارد؟
یاد ساحل نکند، کشتی طوفانی ما
خار این بادیه را برده ز کف گیرایی
تا گریبان هوس بر زده، دامانی ما
کرده از درد سرم، گوشه عزلت فارغ
خاک کاشانهٔ ما صندل پیشانی ما
شور سیلاب، به ما خانه به دوشان چه کند؟
سیل اشک است که دارد، سر ویرانی ما
صد هزاران بت اندیشه، به دل جلوه گر است
کو برهمن که بخندد به مسلمانی ما؟
می کند دیدهٔ ذرات جهان را روشن
نکهت پیرهن یوسف کنعانی ما
هست در گوش خیال همه شمشاد قدان
حلقهٔ بندگی سرو گلستانی ما
غم هجران تو مستغرق وصلم دارد
غنچهٔ بندگی سرو گلستانی ما
اشک دایم بودم بر سر مژگان یعنی
حسرت تیر تو دارد، دل پیکانی ما
به لب از غنچه حزین ، مهر خموشی زده اند
عندلیبان همه در فصل غزل خوانی ما
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.