۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷

برق بگریخت نفس سوخته، از کشور ما
شعله گردی ست که برخاست ز خاکستر ما

کیست کز شعلهٔ خورشید، برآرد شبنم؟
دل به افسانه، جدا کی شود از دلبر ما؟

لب اگر باز کنی، چهره اگر بنمایی
گل کند جنّت ما، موج زند کوثر ما

این که در دامن صحرای جنون می بینی
لاله نبود، که گل انداخته، چشم تر ما

زندگی بخش بود مرده دلان را چون صبح
مگذر از فیض صفای دم جان پرور ما

گریه ساکن نکند آتش ما را در عشق
شعله یک نیزه گذشته ست چو شمع از سر ما

باده از پردهٔ شب، ساقی ما صاف کند
شفق صبح بود دُرد تَهِ ساغر ما

این سیاهی به سر ما، نه ز داغ است حزین
پرتو انداخته بر تارک ما، اختر ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.