۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما
یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما

در بغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست
گر لباس هستی دامن فشان داریم ما

نیست ممکن نغمهٔ شوقی به کام دل زدن
در قفس تا خار خار آشیان داریم ما

تار وپود مخمل هستی بساط غفلتیست
از سر هر مو، رگ خواب گران داریم ما

چهره، ای خورشیدسیما لمحه ای از ما مپوش
شبنم آسا یک نگاه ناتوان داریم ما

تا نفس باقیست از مهر و وفا خواهیم گفت
این نصیحت را ز یار مهربان داریم ما

دامن آلودهٔ ما را حزین از کف مده
خرقه از پیر خرابات مغان داریم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.