هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از زبان فردی است که از دوری معشوق و بیوفایی او شکایت دارد. شاعر با تصاویر زیبا مانند اشک گلگون و بهار سرشک، احساسات خود را بیان میکند و از معشوق میخواهد که به او توجه کند. در پایان، پاسخ میشنود که در این جهان هیچکس جایگاه واقعی خود را نمیشناسد و درد عشق پنهان نمیماند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی عاطفی نیاز دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۷۰
وفاپیشگان، دوستداران خدا را
بگویید آن یار دیر آشنا را
که بیگانگی تا کی و چند، ظالم؟
چه شد مهربانی، چه آمد وفا را؟
شگفته ست رنگین بهار سرشکم
ببین در برم، اشک گلگون قبا را
قدم رنجه فرما و بنشین به چشمم
گره باز کن ابروی دلگشا را
به صید دل ناتوان آشنا کن
ستمکاره مژگان تیغ آزما را
میان باز کن، با دل جمع بنشین
پریشان مکن سنبل مشکسا را
توان گاهی از پرسشی یاد کردن
اسیران زندان مهر و وفا را
حدیثی سوال از من بی زبان کن
سخن یاد ده، بلبل بی نوا را
لَئن کَلَّ عن کشف سرّی لسانی
ینادی بذکراک قلبی جها را
و ان اعتدت زلّتی لا ابالی
عسی الله فی الحبِّ یعفوا العثا را
ایالائمی کفّ عنّی و وجدی
و دعنی فقد طار عقلی وحا را
و لم ادرنی موقفی حین یبدو
اسبعین ام سبع ارمی الجما را
دل آسودگان قدر نعمت ندانند
غم عشق ما را، سلامت شما را
چنین داد پاسخ: که در بزم گیتی
کسی گرم، هرگز نکرده ست جا را
سخن کردم از خامشی، بلبلی گفت:
که نتوان نهفت آه درد آشنا را
نفس گرم می آید از پردهٔ دل
حزین ، آتشی هست در سینه ما را
بگویید آن یار دیر آشنا را
که بیگانگی تا کی و چند، ظالم؟
چه شد مهربانی، چه آمد وفا را؟
شگفته ست رنگین بهار سرشکم
ببین در برم، اشک گلگون قبا را
قدم رنجه فرما و بنشین به چشمم
گره باز کن ابروی دلگشا را
به صید دل ناتوان آشنا کن
ستمکاره مژگان تیغ آزما را
میان باز کن، با دل جمع بنشین
پریشان مکن سنبل مشکسا را
توان گاهی از پرسشی یاد کردن
اسیران زندان مهر و وفا را
حدیثی سوال از من بی زبان کن
سخن یاد ده، بلبل بی نوا را
لَئن کَلَّ عن کشف سرّی لسانی
ینادی بذکراک قلبی جها را
و ان اعتدت زلّتی لا ابالی
عسی الله فی الحبِّ یعفوا العثا را
ایالائمی کفّ عنّی و وجدی
و دعنی فقد طار عقلی وحا را
و لم ادرنی موقفی حین یبدو
اسبعین ام سبع ارمی الجما را
دل آسودگان قدر نعمت ندانند
غم عشق ما را، سلامت شما را
چنین داد پاسخ: که در بزم گیتی
کسی گرم، هرگز نکرده ست جا را
سخن کردم از خامشی، بلبلی گفت:
که نتوان نهفت آه درد آشنا را
نفس گرم می آید از پردهٔ دل
حزین ، آتشی هست در سینه ما را
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.