۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

پس از ما تیره روزان روزگاری می شود پیدا
قفای هر خزان، آخر بهاری می شود پیدا

مکش ای طور با افسرده حالان گردن دعوی
که در خاکستر ما هم شراری می شود پیدا

سرت گردم، دل آشفته ما را چه می کاوی؟
درین گنجینه، داغ بی شماری می شود پیدا

پس از فرهاد باید قدر این جان سخت دانستن
که بعد از روزگاری، مرد کاری می شود پیدا

ز هر تن پروری جانبازی ما بر نمی آید
به عمری از حریفان، خون قماری می شود پیدا

چنین گر، گریهٔ مستانه را خواهم فرو خوردن
مرا از هر بُن مو، چشمه ساری می شود پیدا

من خونین جگر از بس که با خود داغ او بردم
کنی هر جا به خاکم، لاله زاری می شود پیدا

به استغنا چنین مگذر ز من ای برق سنگین دل
مرا در آشیان هم مشت خاری می شود پیدا

به هر بزمی که از صهبای غم ساغر به کف گیرم
ز مژگان ترم سرمایه داری می شود پیدا

فراموشم نخواهد کرد آن سرو روان امّا
بهار رفته بعد از انتظاری می شود پیدا

حزین ار خویشتن را از میانکم گشته انگاری
درین دریای بی پایان، کناری می شود پیدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.