۱۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴

فکندم چاکها در جیب جان بی تابی خود را
کشیدم شانه ای زلف پریشان خوابی خود را

ز کشتن نیست باکم، لیک می ترسم که تیغ تو
کند ضایع ز خون گرم من، سیرابی خود را

غم عشق تو شد سرمایهٔ عزّ و قبول من
به این اکسیر زر کردم، دل سیمابی خود را

خورد از دست ساحل، سیلی تأدیب رخسارش
به مژگانم فروشد موج اگر شادابی خود را

حزین ، در سایهٔ گلشن به کف جام جمت باید
شکوفه کج نهد چون افسر دارابی خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.