۱۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶

نمی گوید کسی امروز چرخ بی مروت را
که تا کی می خوری چون آب، خون اهل غیرت را

صف برگشته مژگانی که من سرگشتهٔ اویم
چو مجنون برده از چشم غزالان خواب راحت را

بود هرگوشه برپا محشر داغ نمک سودی
ببین در سینه من شور صحرای قیامت را

فلک را فارغ از تدبیر کار رزق خود کردم
گزیدم شمع سان از بس که انگشت ندامت را

به عادت اینکه در هر لمحه مژگان می زنی برهم
کف افسوس باشد چشم خواب آلود غفلت را

حزین گر می کنی، پیش از رقیبان جان نثارش را
مکن چون غافلان از کف رها دامان فرصت را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.