۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۶

از بس که تو را خوی، به عشاق گران است
بی قدر متاع سر بازار تو جان است

ته جرعه ای از ناز به گلزار فشاندی
زان روز، لب غنچه ز خونابه کشان است

جان رفت و نکردی گذری بر سر خاکم
دل خون شد و مغروری ناز تو همان است

زبن پیش چنین در نظرت خار نبودم
هم بزم رقیبان شده ای، این گل آن است

گر پشت دو تا شد، سر سرو تو سلامت
غم نیست اگر پیر شدم، عشق جوان است

گلگونه دولت نبود در خور مردان
این غازه گری، لایق رخسار زنان است

ز افسانهٔ گرم تو حزین ، جان و دلم سوخت
فریادکه این نالهٔ آتش نفسان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.