۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

به باغ راه خزان و بهار نتوان بست
به روی بخت، در روزگار نتوان بست

کنار کشت چه خوش می سرود دهقانی
که سیل حادثه را، رهگذار نتوان بست

مگر کسی دهن شیشه وا کند ور نه
دهان شکوهٔ ما در خمار نتوان بست

شکوفه رفت و قلندروش این کنایت گفت
که برگ تا نفشانند، بار نتوان بست

دمی ست نوبت ما بی بضاعتان ساقی
که عقد دختر رز در بهار نتوان بست

نمی توان به شب آتش نهفته داشت، حزین
نهان به زلف، دل داغدار نتوان بست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.