۱۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست
چشم ترم به گریهٔ مستانه آشناست

چون مردمک، نمی رود از دیده خال تو
مرغ نگاه من، به همین دانه آشناست

روی نیاز، چون گل رعنا دو رنگ نیست
یکسان دلم به کعبه و بتخانه آشناست

عادت به سخت رویی ایام کرده ایم
با سنگ کودکان، سر دیوانه آشناست

بیگانه است در نظرم دور آسمان
چشمم همین به گردش پیمانه آشناست

در آتشم ز نسبت شمشاد با قدت
در غیرتم که زلف تو با شانه آشناست

گرد خط از رخت ننشیند به آب تیغ
این بوستان، به سبزهٔ بیگانه آشناست

چون شمع، زنده ایم حزین از حدیث عشق
ما را زبان به گرمی افسانه آشناست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.