۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳

قدح تا گرفتم بهاری به سر رفت
بهاری مگو، روزگاری به سر رفت

دراز است چون زلف، مدّ حیاتی
که در سایه گلعذاری به سر رفت

سر آمد مرا شمع سان زندگانی
به پا شعله آمد، شراری به سر رفت

کسی رفته معراج افتادگی را
که چون سایه در رهگذاری به سر رفت

اگر عمر هر کس به کاری به سر رفت
مرا عمر در پای یاری به سر رفت

نیاسودم امروز از بیم فردا
که مستی به فکر خماری به سر رفت

سواد جهان چیست در چشم عارف؟
سواری در آمد، غباری به سر رفت

نبودم حزین ، در میان نکهت آسا
مرا فصل گل در کناری به سر رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.