هوش مصنوعی: شاعر در این متن از تنهایی و غربت خود در زمانه‌ی حاضر می‌گوید و از نبود یار و غمگسار شکایت دارد. او با اشاره به طبیعت و عناصری مانند گلزار و بلبل، به امید بهاری نو دل می‌بندد. همچنین از رنج‌های عاطفی مانند انتظار و اشک بی‌قراری سخن می‌گوید و در نهایت به شب وصال و درد فراق اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاطفی عمیق و غم‌انگیز است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین استفاده از استعاره‌ها و نمادهای ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک دارد.

شمارهٔ ۲۰۹

درین زمانه نه یاری نه غمگساری هست
غریب کشور خویشیم روزگاری هست

شکسته خار کهن آشیان گلزارم
همین شنیدهام از بلبلان، بهاری هست

ز شوخ چشمی طناز طفل بدخویی
به دامن مژه ام، اشک بی قراری هست

ز ابر دست تو منت نمی کشم ساقی
تو گر قدح ندهی، چشم می گساری هست

شب وصال شکایت ز بخت داشت حزین
خبر نداشت دلم، درد انتظاری هست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.