۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۲

در راه محبت، سر اگر شد قدمی هست
گرچشم وفا نیست، امید ستمی هست

شد روشنم ازگوشهٔ خود، سرّ دو عالم
آیینهٔ زانوست، اگر جام جمی هست

می خواست رقیب از سخنم رنجه کند دل
دیوانه گمان داشت، به مجنون قلمی هست

با من نتواند غم ایام برآید
از داغ تو صحرای دلم را حشمی هست

از یار حزین دل و دین داده چه پرسی؟
پیداست که هر بتکده ای را صنمی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.