۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۴

چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت
در پرده مگر حسرت نازک بدنی داشت

آن فیض کجا رفت کز افشاندن زلفش
هر نافهٔ داغم، به گریبان ختنی داشت؟

نگذاشت به کار دل صدپاره، درستی
آن عهد که با طرهٔ پیمان شکنی داشت

هر تار به راهی رود از زلف حواسم
جمعیت احباب، پریشان شدنی داشت

در جیب گریبان، گل چاکی نفشاندم
تا سینه ام از غنچهٔ پیکان چمنی داشت

چشم از غم محرومی دیدار چه می کرد
گر فرصت یک ره، مژه بر هم زدنی داشت؟

از ضعف رسا، خانه نشینیم وگر نه
دیوانهٔ ما هر گذری، انجمنی داشت

بودش سخن از حسرت آب دم تیغت
در پیش تو آن روزکه زخمم دهنی داشت

از شوق تو دل خانه به دوش است وگر نه
درکوی غم، آواره ما هم وطنی داشت

بیکار نیارست کند دست مرا مرگ
بستد ز گریبان و به چاک کفنی داشت

عمریست حزین از نظرت رفت ونگفتی
درگاه صنم خانهٔ ما، برهمنی داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.