۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۰

آزادی ما از غم کونین کران داشت
مستی ز سبکباری ما رطل گران داشت

رسوای ازل در غم عشق تو چو صبحم
این چاک به صد بخیه نیاریم، نهان داشت

در پرده به تیر نگهم خستی و پیداست
هر پارهٔ این دل، ز خدنگ تو نشان داشت

زاهد تو چه دانی؟ ز حریفان مغان پرس
فیضی که شب جمعه و روز رمضان داشت

زین گوشه زندان به چه تدبیر برآییم؟
دل شد به دیار خود و ما را به ضمان داشت

از جام جم، افسانه مسنجید که ما را
هرکاسه که غم داد، شرابی به از آن داشت

افسرده حزین ، از چه کشی پای به دامن
در راه خرابات چه دیدی که زیان داشت؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.