۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۱

رسوا شدهٔ عشق تو را چاره نکو نیست
چاک جگر صبح سزاوار رفو نیست

الوان نعم مائدهٔ عشق کشیده ست
آن زهر کدام است که ما را به گلو نیست؟

در بیعت پیران خرابات فتوح است
خالی بود آن دست که در دست سبو نیست

از برگ و بر عاریت آزرده دماغم
گر رنگ بود با گل این باغچه، بو نیست

از گرد و غبار هوس، اندام فرو شوی
فرداست که این آب سبک سیر به جو نیست

این بادهٔ پر زور که پیمانهٔ دل راست
در حوصله طاقت هر جام و سبو نیست

ای خضر بیا جرعه ای از جام حزین کش
این شیرهٔ جان است به هر چشمه و جو نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.