۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

خورشید، درین کلبه شب افروز نباشد
خورشید رخی، تا نبود روز نباشد

در جعبهٔ مژگان جفاکیش تو جانا
یک تیر ندیدیم که دلدوز نباشد

هرگز نزند بلبل شوریده نوایم
از سینه، صفیری که غم اندوز نباشد

چون من نتوان از سر کونین گذشتن
تا همّتی از طالع فیروز نباشد

چون صپح به پاس دم اگر حاضر وقتی
آن روز کدام است که نوروز نباشد؟

چون شمع درین بزم محال است برآرم
هرگز سر حرفی که زبان سوز نباشد

چون کلک خوش آهنگ تو، امروز حزین نیست
مضراب نوازی که نوآموز نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.