۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۵

درکارگاه غیب چو طرح لباس شد
گل را حریر قسمت و ما را پلاس شد

حربا نکرد روی به محراب آفتاب
در خاک نقش پای تو تا روشناس شد

بر خاک حسرت، از دم شمشیر ناز تو
یک قطره خون چکید و دل بی هراس شد

ما جمله مظهریم جمال تو را ولی
آیینه در میانهٔ ما روشنانس شد

بخشید جان ز باده مرا پیر میفروش
دردش درین سبوی سفالین حواس شد

بخشد به کام جان، اثر آب زندگی
هر دانه ای که با کف افسوس، آس شد

یکسان به خاک گشته رواق خرد، حزین
بنیاد عشق بین که چه عالی اساس شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.