۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۵

در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود
خونابهٔ آغشته به لخت جگری بود

در دام تو افشاندم و آزاد نشستم
اسباب گرفتاری ما مشت پری بود

چون شمع ز سرمایهٔ هستی به بساطم
سامان سبک خیزی آه سحری بود

جز گوشهٔ امن دل ارباب توکل
هر جا که گرفتیم خبر، شور و شری بود

جمعیّت خاطر نشد آماده حزین را
هر پاره دلش درکف بیدادگری بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.