۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۸

حاشا که دل به درد تو دادن نهان بود
جان را کسی به هر چه خرد، رایگان بود

حکم نگاه مست تو ای سیل عقل و دین
چون موج باده، در دل رگها روان بود

غافل - ز نشئهٔ عشق کهن اسان
چندانکه سالخورده شود، نوجوان بود

یا رب مباد در کف زال فلک اسیر
شهباز همّتی که بلند آشیان بود

مشکل حکایتی ست که فکر طبیب عشق
عاجز به چارهٔ دلِ نامهربان بود

آگه کسی چو من ز دل سخت چرخ نیست
آهم چو صبح، هم نفس آسمان بود

باشد به لفظ، الفت معنی حزین درست
تا این شکسته پا قلمت، در میان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.