۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۲

به غیر از گریه عاشق در جهان کاری نمی دارد
بلی ویرانه جز سیلاب معماری نمی دارد

به کف چیزی ندارم تا نثار مقدمت سازم
که در راهت دل و جان قدر و مقداری نمی دارد

حلاوت نیست در گفتار آن شکرشکن طوطی
که منظور نظر، آیینه رخساری نمی دارد

به هرکشور وفا را عمرها شد عرضه می دارم
متاع بی بهای ما خریداری نمی دارد

سرم را همچو خاتم غیر زانو نیست بالینی
گرفتار غم عشق تو غمخواری نمی دارد

به دست عشق می باشد، رگ جانهای معشوقان
کدامین شاخ گل در پای خود خاری نمی دارد

نبخشد دل فروغی تیره روزی های بختم را
سواد زلف او چون من شب تاری نمی دارد

سرم بادا حزین خاک در آن خانه پردازی
که بر دوش کسی زآزادگی باری نمی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.