۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۸

نیم ز افسردگی عاشق ولی دل یاد او دارد
شرابی نیست امّا این سفال کهنه، بو دارد

از آن ته جرعه ای کز ناز بر خاک ره افشاندی
هنوزم آرزو خوناب حسرت در گلو دارد

اشارت چیست؟ بسپارد به لب یا بشکند در دل؟
خروش دلخراشی بلبل ما درگلو دارد

ندارد طاقت هر شیشه دل، تاب فروغ او
شراب خام سوزی عشق در جام و سبو دارد

ببین صوفی وشم، دردی کش کوی خراباتم
ز می چون گل هنوز این خرقهٔ صد پاره بو دارد

سر انصاف اگر داری، بیا بنمایمت ناصح
که جیب دلق شیخ شهر ما صد جا رفو دارد

سر افسانه بگشا از نگاه آشنا رویی
لب خاموش عاشق با تو ذوق گفتگو دارد

دلم از عمر بی حاصل حزین افسرده خاطر شد
چراغ کلبهٔ ما، آستینی آرزو دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.