۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۹

دلم در خم زلف او سودای دگر دارد
با سلسله دیوانه غوغای دگر دارد

با جذبهٔ مشتاقی، باشد دو جهان گامی
در دامن دل عاشق، صحرای دگر دارد

صحرای طلب دارد، در هر قدمی طوری
هر سنگ دربن وادی موسای دگر دارد

گر عشق نهان بازد با خود عجبی نبود
در پردهٔ دل مجنون، لیلای دگر دارد

افلاک نگهبان عشق تو نمی باشد
این بادهٔ زورآور مینای دگر دارد

در مجلس ما یک کس هشیار نمی گردد
در جام مگر ساقی صهبای دگر دارد؟

پیداست حزین ما از دلق می آلودش
کاین رند خراباتی، تقوای دگر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.