۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۱

مرغ اسیری که زخم خار ندارد
هیچ نشانی ز عشق یار ندارد

گر ز تو دل برکنم بگو به که بندم؟
هیچکس این چشم پر خمار ندارد

بحر چه داند که ابر، قطره کجا ریخت؟
دل خبر از چشم اشکبار ندارد

دل عبث افتاد در هوای تپیدن
قلزم عشق است این، کنار ندارد

بس که گریزان ز آشنایی خلقم
عکس در آیینهام گذار ندارد

مشهد پروانه است عالم بالا
کشتهٔ شمع قدت مزار ندارد

فتنهٔ دوران نمی رسد به نگاهت
چشم تو کاری به روزگار ندارد

طلعت ماه مرا به مهر چه نسبت؟
جلوهٔ سرو مرا بهار ندارد

جمع نسازی دل از ترحم دوران
دوستی دشمن اعتبار ندارد

در شکن برق، آشیان نگذاری
باغ جهان نخل پایدار ندارد

کینهٔ دشمن کجا حزین و دل من؟
سینه آیینه ام غبار ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.