هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عارفانه است که به زیباییهای معشوق و حالات عاشقانه و عارفانه شاعر میپردازد. در آن از تشبیهات و استعارات زیبا برای توصیف عشق و زیبایی استفاده شده است. همچنین، مفاهیمی مانند بیاعتباری دنیا، لذتهای ناپایدار، و ارزش درویشی و عرفان نیز در آن دیده میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عارفانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارات و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۴۰۲
نکهت زلف تو را شمال ندارد
بوی تو را نافهٔ غزال ندارد
گر به مثل سنگ طور آینه گردد
طاقت آن حسن بی مثال ندارد
جان جهانی فدای آن لب میگون
خون مرا نوش کن، وبال ندارد
تخت سلیمان چو گرد، درکف باد است
دولت درویشی ام زوال ندارد
خلق جهان بندگان لذت نقدند
هیچ کس اندیشهٔ مآل ندارد
نیست به بزم زمانه عیش مصفا
شیشهٔ گردون می زلال ندارد
نکهت زلف تو کرد خار مرا، گل
فیض شبم صبح بر شکال ندارد
پوشش نعمت نه رسم شکرگزاریست
بلبل ما عیش زیر بال ندارد
ساخته ام از وصال او به خیالش
این صف اهل نظر، جدال ندارد
جلوهٔ دنیا کند چه کار به عارف؟
آینه آلایش از مثال ندارد
خندهٔ صبح است دایما ز ته دل
خاطر روشن دلان ملال ندارد
سیل حوادث مرا نمی برد از جا
کوه گران سنگ، انتقال ندارد
کنج قفس را نمی دهیم به گلشن
ذوق گلستان، شکسته بال ندارد
سرو چمان، این روش خرام ندیده ست
گل به چمن این عذار آل ندارد
کوه، حزین از ترانهٔ تو ز جا شد
زاهد بی درد، وجد و حال ندارد
بوی تو را نافهٔ غزال ندارد
گر به مثل سنگ طور آینه گردد
طاقت آن حسن بی مثال ندارد
جان جهانی فدای آن لب میگون
خون مرا نوش کن، وبال ندارد
تخت سلیمان چو گرد، درکف باد است
دولت درویشی ام زوال ندارد
خلق جهان بندگان لذت نقدند
هیچ کس اندیشهٔ مآل ندارد
نیست به بزم زمانه عیش مصفا
شیشهٔ گردون می زلال ندارد
نکهت زلف تو کرد خار مرا، گل
فیض شبم صبح بر شکال ندارد
پوشش نعمت نه رسم شکرگزاریست
بلبل ما عیش زیر بال ندارد
ساخته ام از وصال او به خیالش
این صف اهل نظر، جدال ندارد
جلوهٔ دنیا کند چه کار به عارف؟
آینه آلایش از مثال ندارد
خندهٔ صبح است دایما ز ته دل
خاطر روشن دلان ملال ندارد
سیل حوادث مرا نمی برد از جا
کوه گران سنگ، انتقال ندارد
کنج قفس را نمی دهیم به گلشن
ذوق گلستان، شکسته بال ندارد
سرو چمان، این روش خرام ندیده ست
گل به چمن این عذار آل ندارد
کوه، حزین از ترانهٔ تو ز جا شد
زاهد بی درد، وجد و حال ندارد
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.