۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۲

من کشتهٔ زخمی که اجل را خجل آرد
جان بندهٔ آن تیغ که چاکی به دل آرد

زلف تو شبیخون به بتان چگل آرد
سیلی که رسد از سر کوی تو، دل آرد

بستیم ز خجلت ره قاصد که مبادا
پیغام وفایی ز تو پیمان گسل آرد

در محفلت از آتش دل غیرت شمعم
از بس که مرا ناله به لب متّصل آرد

خالیست کنارم ز گل، آن گریه کجا رفت؟
کز دیدهٔ آغشته به خون، لخت دل آرد

آلوده حزین ، از تن خاکی ست روانم
سیلی که به ویران فتدش راه،گل آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.