۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۶

بزمی که مست ناز مرا جلوه گاه بود
بادام چشم، نقل شراب نگاه بود

مأوای حادثات، شبستان زندگی ست
فانوس شمع ما نفس صبحگاه بود

مفتی ناز، کرد جفا را چرا حلال؟
در ملّتی که شکوهٔ عاشق گناه بود

صحبت میان حسن و محبّت چنین خوش است
با ما نگاه گرم تو برق و گیاه بود

روشن نگشت چشم حزین از جمال تو
روزش تمام چون شب زلفت سیاه بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.