۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۱

آماده است تا مژهٔ ما به هم خورد
سیلی کزو خرابهٔ دنیا به هم خورد

از دل تلاطم و ز تو دامن فشاندنی
از یک نسیم لنگر دریا به هم خورد

شد قیمتم شکسته ز انصاف طالبان
لب در همین دعاست که سودا به هم خورد

پاشد چنین اگر فلک، احباب را ز هم
نَبوَد عجب که عقد ثریّا به هم خورد

ای دل به عهد سست حیات اعتماد نیست
امروز گیرد الفت و فردا به هم خورد

از پهلوی سخن گسلد ربط همدمان
پیوسته الفتِ لبِ گویا به هم خورد

یک دست شیشه داری و دستی دل حزین
ساقی چنان مکن که دو مینا به هم خورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.